۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

وصيت نامه داريوش بزرگ

مردمداري ، مديريت و احترام به حقوق ديگران را بياموزيم.
وصيت نامه داريوش بزرگ
اينک من از دنيا ميروم بيست وپنج کشور جزء امپراتوري ايران است. و در تمام اين کشور ها پول ايران رواج دارد وايرانيان در آن کشور ها داراي احترام هستند. و مردم کشور ها در ايران نيز داراي احترام هستند.
جانشين من خشايار شا بايد مثل من در حفظ اين کشور ها بکوشد. وراه نگهداري اين کشور ها آن است که در امور داخلي آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد.اکنون که من از اين دنيا مي روم تو دوازده کرور در يک زر در خزانه سلطنتي داري و اين زر يکي از ارکان قدرت تو ميباشد. زيرا قدرات پادشاه فقط به شمشير نيست بلکه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين ذخيره بيفزايي نه اينکه از آن بکاهي. من نمي گويم که در مواقع ضروري از آن برداشت نکن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولين فرصت آنچه برداشتي به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم کن .ده سال است که من مشغول ساختن انبار هاي غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن اين انبار ها را که از سنگ ساخته مي شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن بوجود نمي آيند وغله در اين انبار ها چند سال مي ماند بدون اينکه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبار هاي غله ادامه بدهي تا اينکه همواره آذوقه دو و يا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد. و هر ساله بعد از اينکه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبار ها براي تامين کسري خواروبار از آن استفاده کن وغله جديد را بعد از اينکه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز براي آذوغه در اين مملکت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشکسالي شود .هرگز دوستان ونديمان خود را به کار هاي مملکتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو کافي است . چون اگر دوستان ونديمان خود را به کار هاي مملکتي بگماري و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمايند نخواهي توانست آنها را به مجازات برساني چون با تو دوست هستند و تو ناچاري رعايت دوستي بنمايي .کانالي که من ميخواستم بين شط نيل و درياي سرخ بوجود بياورم هنوز به اتمام نرسيده و تمام کردن اين کانال از نظر بازرگاني وجنگي خيلي اهميت دارد تو بايد آن کانال را به اتمام برساني وعوارض عبور کشتي ها از آن کانال نبايد آنقدر سنگين باشد که ناخدايان کشتي ها ترجيح بدهند که از آن عبور نکنند .اکنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اينکه در اين قلمرو، نظم و امنيت برقرار کند ، ولي فرصت نکردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين کار را به انجام برساني . با يک ارتش قدرتمند به يونان حمله کن و به يونانيان بفهمان که پادشاه ايران قادر است مرتکبين فجايع را تنبيه کند .توصيه ديگر من به تو اين است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوي آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما .
هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط نکن ، و براي اينکه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون ماليات وضع کردم که تماس عمال ديوان با مردم را خيلي کم کرده است و اگر اين قانون را حفظ کني عمال حکومت با مردم زياد تماس نخواهند داشت .
افسران وسربازان ارتش را راضي نگه دار و با آنها بدرفتاري نکن . اگر با آنها بد رفتاري کني آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در ميدان جنگ تلافي خواهند کرد ولو به قيمت کشته شدن خودشان باشد و تلافي آنها اينطور خواهد بود که دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اينکه وسيله شکست خوردن تو را فراهم کنند .امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع توبتوانند بخوانند وبنويسند تا اينکه فهم وعقل آنها بيشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بيشتر شود ، تو با اطمينان بيشتري ميتواني سلطنت کني. همواره حامي کيش يزدان پرستي باش . اما هيچ قومي را مجبور نکن که از کيش تو پيروي نمايد و پيوسته وهميشه به خاطر داشته باش که هرکس بايد آزاد باشد و از هرکيش که ميل دارد پيروي نمايد .بعد از اينکه من زندگي را بدرود گفتم . بدن من را بشوي و آنگاه کفني را که من خود فراهم کرده ام بر من به پيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار. اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزماني که ميتواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي مرا در آنجا ببيني و بفهمي ، که من پدر تو پادشاهي مقتدربودم و بر بيست وپنج کشور سلطنت ميکردم، مردم و تو نيز مثل من خواهي مرد. زيرا سرنوشت آدمي اين است که بميرد ، خواه پادشاه بيست وپنج کشور باشد خواه يک خارکن و هيچ کس در ان جهان باقي نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت را ببيني، غرور وخود خواهي برتو غلبه خواهد کرد، اما وقتي مرگ خود را نزديک ديدي، بگو قبر مرا مسدود نمايند و وصيت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اينکه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند .زنهار زنهار، هرگز هم مدعي وهم قاضي نشو اگر از کسي ادعايي داري موافقت کن يک قاضي بيطرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد. و راي صادر نمايد. زيرا کسي که مدعي است اگر قاضي هم باشد ظلم خواهد کرد .هرگز از آباد کردن دست برندار. زيرا که اگر از آباد کردن دست برداري کشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت زيرا اين قاعده است که وقتي کشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود. درآباد کردن، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازي را در درجه اول قرار بده .عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي بکار بيفتد که کسي نسبت به تو خطايي کرده باشد و اگر به ديگري خطايي کرده باشد و تو خطا را عفو کني ظلم کرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .بيش ازاين چيزي نميگويم اين اظهارات را با حضور کساني که غير از تو در اينجا حاضر هستند، کردم. تا اينکه بدانند قبل ازمرگ من اين توصيه ها را کرده ام و اينک برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس ميکنم مرگم نزديک شده است
منبع :
ديپلماسي دولت هخامنشي مولف : نصرت الله بختورتاش

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

شعار ما و چماق ما

شعار ما و چماق شما/ شهاب‌الدین شیخی


از روزهای انقلاب سال 1357 به فراخور کودکی ام، اندک تصویر هایی هنوز در حافظه ام مانده است. یکی از شعارهایی که آن زمان برای من حاوی تصویری خنده دار بود، شعاری بود که مردم روستاها که به تظاهرات های شهری پیوسته بودند سر می دادند. آن ها در حالی که چماق های شان را به دست گرفته بودند، می گفتند: "ئیمه‌ خه‌ ڵکی دێهاتین.... بۆ تێ هه‌ ڵدانی شا هاتین... "؛ یعنی: "ما مردم روستا هستیم و برای اورندگی زدن به شاه آمده ایم". در تصویر سازی های ذهن شرور کودکانه ام ، اوردنگی زدن به شاه با آن همه کبکه و دبدبه اش توسط مردمانی که خشمی فروخفته را در چماق های شان برمی افراشتند، بدون شک تصویر شادی بود.
آن روزها گذشت و ما بعد از انقلاب به مدرسه رفتیم و در آن زمان عده ای دیگر را می دیدم که این بار حکومتی بودند و با چوب و چماق و سر نیزه به برخی مکان ها حمله می کردند و در یک مورد که هرگز تصویرش از یادم نمی رود، کتاب فروشی محله مان را که کنار مسجد بود آتش زدند. این روند به بخشی از زندگی آن سال های ما بدل شد.
آن سال ها گذشت و ما دانشجو شدیم و سال های دانشجویی ما همراه بود با پیروزی دولت اصلاحات و جنبش اصلاح طلبی مردمی در ایران. در آن سال ها ی اولیه ی دولت خاتمی که وزارت کشور بر عهده ی عبدالله نوری بود حقیقتا دوره ای تاریخی را از نظر برگزاری تجمعات و راه پیمیابی ها و میتینگ های سیاسی به چشم دیدیم. اما هنوز طعم اش کام مان را شیرین نکرده بود که، باز عده ای چماق و زنجیر به دست راه را بر حرکت مدنی ما بستند. آنان که تنها از جسم شان و دست های شان بهره می گرفتند به سخنرانی ها و میز گردهایمان که همگی مربوط به حوزه ی ذهن و خرد آدم و نه مسایلی مربوط به قدرت جسمانی و دست های انسان بود، حمله می کردند و کتک مان می زدند و حتا تعدادی از ما را به ناکجاها برند. آن روزی که در پارک لاله یکی از همین آقایان با زنجیری دراز صورت دختری جوان را خونین کرد من آن جا بودم.
آن سال ها نیز گذشت و اکنون در اعتراض های بعد از اعلام نتایج انتخابات، شاهد خشونت گروه های وسیع تری از چماق به دست ها بودیم. گروه هایی که دیگر کوچکترین رحمی در کوبیدن چماق بر سر و صورت و دست و پا و کمر مردان و زنان و پیران و جوانان و حتا پسرک 12 ساله ای در بهشت زهرا نداشتند و گاه مثل همین مورد آخر به مرگ وی منتهی می شد.
جمعه اول آبان ماه88 در نمایشگاه مطبوعات عده ای چماق به دست به مهدی کروبی یکی از رهبران یا سران به معنای واقعی شجاع این جنبش مردمی حمله ور شده اند که بهانه ی این یادداشت شد.
آن مردمی که روزگاری با چوب و چماق می خواستند بساط یک حکومت جور و ستم را برچینند، در طول زمان چماق های شان را زمین گذاشتند و قلم به دست گرفتند و به جای فحش، شعار دادند. اما این جنبش که حتا در آغاز حرکت اش با کمترین شعار و در هفته ی اول این اعتراضات تنها با علامتی که با دست های شان به یکدیگر نشان می دادند، آغاز شد و سکوت بزرگترین فریادشان بود، پاسخی جز چوب و چماق و باتوم و گلوله نیافت. امروز هم جدی ترین تغییری که مردم در حرکت شان داده اند، تبدیل همان سکوت به شعارهایی بسیار هوشمندانه و گاه بسیار حاضر جوابانه است. اکنون بزرگترین و خشونت بار ترین حرکت مردم ، قدم زدن در خیابان های شهر و بر آوردن شعار است. اما کوچکترین خشونت گروه مقابل فرو آوردن چماق است بر سر این مردم. در این راه نه حرمت مرد می دانند و نه حرمت زن نه حرمت سن و سال می دانند و نه حرمت روحانی و غیر روحانی.
آن چه برای من در همه ی این ماجرا ها و این سیر کوتاه تاریخی 30ساله قابل تامل است، تغییر رفتار مردمان ساده و صبور همان کوچه و خیابان، تغییر گفتمان فضای روشنفکری و فعالان سیاسی ما و روی آوردن به فضاهای ضد خشونت و عدم خشونت و اصرار بی پایان حاکمان و تابعان حاکمان به استفاده از همان چماق است. در زمانه ای که کشوری مثل ایران با همه ی زیر ساخت های سنتی و عرفی و حتا مذهبی، که مملو از خشونت است، به فضاهای مدنی و گفتمانی مبارزاتی عاری از خشونت روی می آورد، حاکمان این جامعه هنوز بر سر چماق زور نشسته اند.
چماق شاید اولین وسیله ی دفاعی و یا تهاجمی انسان جنگلی و یا عشیرتی بوده است. زمانی که نه برای تسلط و نه برای دفاع از خود، قدرت این را نداشته که از توان ذهنی اش بهره بگیرد؛ اولین وسیله ای که در نخستین نگاه به اطراف خود به وجود آن پی برده است. برداشتن چماق نشان از به کار بردن "زور وحشی" و ناشی از خوی مدنی نشده ی انسان است. شاید حتا مربوط به زمانی که انسان حرف زدن و گفت و گو با انسان را یاد نگرفته بود و هنوز ابزار زبان که بر گرفته از ساحت و ساخت تفکر است را به دست نیاورده بود. اما اگر چه شعار نیز خود بخشی از شعور حسی انسان است و مرحله ی تکامل یافته ای از تفکر در آن یافت نمی شود، باز باید گفت که شعار از آن جا که از ابزار زبان بهره می جوید و اتفاقی است که در زبان روی می دهد ناخواسته بخشی از تفکر را با خود به همراه دارد. مانند شعار هایی که در این جنبش شاهد آن بوده ایم، که سرشار از هوشمندی و ذکاوتی ستودنی است که همگان به آن اذعان دارند.
آلوین تافلر سیر حرکت انسان در طول تاریخ سلطه را به سه دوره ی کلان تقسیم بندی می کند. دوره ی بهره گیری از "زور"، دوره ی بهره گیری از "زر" و دوره ی بهره گیری از "خرد". حال اگر همین شرایط را با اغماض به شرایط جامعه ی ایران تطبیق بدهیم، تنها می توان گفت مردم این جامعه بعد از سی سال یاد گرفتند که از چماق و چوب به دست گرفتن در راه پیمیایی های شان به تجمع و راه پیمایی های چند ساعته ی سکوت برسند. اما حاکمان و مزدوران حاکمان همین جامعه هنوز نتوانسته اند به دوران حکومت مداری مبتنی بر خرد برسند و هنوز از ابزارهای اولین مرحله ی حکومت مداری مبتنی بر زورعریان، سود می جویند.
امروز ما مردمی هستیم که بزرگترین خشونت مان شعارهای مان است در مقابل حکومتی که کمترین خشونت اش چماق است. اما از آن جا که عصر عصر خرد است و روزگار چماق و چماق داری به سر رسیده است، سرمستانه می گوییم ماییم و شعارهایمان و شمایید و چماق های تان.منبع: روزآنلاین و كميته گزارشگران حقوق بشر