۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

دموكراسي

دموکراسی چیست؟

در حکومت مطلقه یک شخص یا یک لایه از اجتماع نسبت به بقیه به دلیل دسترسی داشتن به چیزهایی که بقیه به آن دسترسی ندارند، مانند فرزند پادشاهی بودن و یا همانگونه که ذکر شد امتیازات ویژه دینی داشتن از یک حقانیت و والایی ویژه برخوردار میشدند و حکومت ازآن آنها بشمار میرفت و بقیه مردم مکلف بودن از حکومت آنها دفاع کنند و رعیتی باشند. مردم را در این نوع تفکر به عوام و خواص تبدیل میشوند که هرکدام تکالیف ويژه خود را دارند. در این نوع حکومتها تمام اختیارات به یک نفر یا یک لایه از اجتماع داده میشود و وقتی تمام اختیارات به یک شخص داده میشود، یک اختیار بزرگ از وی گرفته میشود، وقتی همه قدرت را به یک شخص بدهیم، یک قدرت بزرگ را از وی گرفته ایم، و آن قدرت عدالت کردن است. در این نوع حکومتها اندیشه مخالف حق حیات ندارد و بعنوان دشمن مردم (عبارتی که در دوران کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی، کمونیست ها انتخاب کرده بودند به کار میرود، شناخته میشوند. حکومتهای مطلقه نیز خود انواعی دارند، که بد ترین و ضد بشر ترین آنها حکومتهای ایدئولوگ است.

ایدئولوگ ها دروغ می گویند، این یک تجربه بزرگ تاریخی است که باید خوب می آموختیمش تا به دامش نمی افتادیم، ایدئولوژی ها وقتی شکل میگیرند که جامعه نیاز به آنها داشته باشد، این ایدئولوژی ها پاسخ هایی را که جامعه می طلبد برای نیازهای جامعه در زمانی که در حال شکل گرفتن هستند دارند و پویا و بسیار زیبا هستند. در زمانی که هر ایدئولوژی ای شکل می گیرد به نوآوری ها لقب انقلابی و مبارز میدهد. ایدئولوژی را میتوان یک حرکت "Movement" نامید، اما وقتی که ایدئولوگ ها به قدرت میرسند همه چیز متفاوت میشود. دیگر از آن پویایی خبری نخواهد بود، چرا که ایدئولوگهای به قدرت رسیده دیگر تغییر و پویایی را بر نخواهند تافت، چون که قدرت خود را در خطر خواهند دید، در این حالت به تقویت قوای خود و بویژه قوای سرکوب خود خواهند پرداخت و تبدیل به یک موسسه "Institution" خواهند شد. دگر اندیشان و رفقای انقلابی قبلی اینبار "ضد انقلاب" خطاب خواهند گرفت و دشمن مردم و یا نظام خواهند شد،. حکومتهای ایدئولوگ بعد از مدت کوتاهی به حکومت های تمامیت خواه "توتالیتر" تبدیل خواهند شد و دست به پاکسازی خواهند زد.

شایسته است حال که حرف از حکومتهای ایدئولوگ رسید به حضرت جورج اورول اشاره ای کنیم. جورج اورول خودش زمانی یک سوسیالیست بود و حتی با اینکه انگلیسی بود به اسپانیا رفت و با مبارزان سوسیالیست اسپانیا همرزمی مسلحانه کرد. وی دو کتاب به اسامی "قلعه حیوانات" و "1984" دارد که اولی به زیبایی و شایستگی تمام به شرح و بررسی یک انقلاب ایدئولوگ میپردازد و در دومی به شرح و بررسی زندگی در یک حکومت تمامیت خواه و ایدئولوگ میپردازد، هردو ا ین کتابها به فارسی ترجمه شده اند و درک بسیار جالبی از این مسئله مهم به خواننده میدهند، کمونیست ها از کتاب 1984 متفنر هستند و اعتقاد دارند جورج اورول از CIA پول گرفته و این کتاب رو نوشته، در کشورهای اروپای شرقی در زمان کمونیسم شوروی، داشتن این کتاب حدود 15 سال زندان داشت.

حکومت مطلقه بد دردیست، شاید حاکم مطلقه خودش حتی آدم بدی نباشد و خیر مردم و کشور و امام زمانش را بخواهد اما خود فرم حکومت دیکتاتوری به گونه ایست که پتانسیل فراوان به فساد دارد، تا حدی که بیگمان هر حکومت مطلقه ای هرچند ظاهری مدرن و آراسته داشته باشد اما باطنی بسیار زشت و خشن و ضد بشر دارد. اطراف حاکم مطلق را افرادی میگیرند که سازنده و نگارنده دنیایی هستند که حاکم مطلق آنرا دنیای واقعی بیرونی میداند. چاپلوسان و مداحان و فرومایگان که در شرایط آزاد وضعیت بسیار بدی خواهند داشت بهترین شرایط را در حکومتهای مطلقه خواهند داشت، گویند هرجا که آزادی مطرود است، مطرود آزاد است. شایستگان خانه نشین خواهند شد و انسانیت و تمام زیبایی های بشری رو به فنا خواهد رفت. نحوست حکومت مطلقه فقط مربوط به نحسی حاکم آن نیست، حکومت مطلقه اجتماع را نابود خواهد کرد و تاثیرات فوق العاده بدی بر اجتماع خواهد گذاشت که از زندگی عمومی تا خصوصی مردم را در بر خواهد گرفت. مردمی را لجوج و قانون گریز و مرموز و موزی و پرخاشگر خواهد کرد، خوی دیکتاتوری را به جوامع خرد تر و کوچکتر نیز رسوخ خواهد داد.دموکراسی این زشتی و پلیدی را از میان خواهد برداشت، دموکراسی و آزادی همانند حمامی این چرکها و زشتی های فرهنگی را خواهد زدود و مردمی را زیبا و خندان خواهد کرد. مردم جامعه دموکراتیک برای زندگی روزانه خود نیازی به دروغ و رشوه و گریه و زاری و بوقهای گوشخراش در هنگام رانندگی ندارند.

بشر سالیان سال در چنین حکومتهایی زیست کرد و اندیشید که چگونه میتواند این شرایط را تغییر دهد، دموکراسی نتیجه آن بود. برای خیلی ها دموکراسی یک شوخی و یک چیز فاتنزی به نظر میرسد و آنرا با نیشخند و تمسخر بیان میکنند، این درحالیست که این اختراع بزرگ بشری نتیجه تفکر و مبارزه ده ها و صدها فیلسوف و دانشمند در تمام درازای تاریخی است که گوشه گوشه اش بوی زخم و تعفن میدهد، دموکراسی اختراع شد تا مرهم این درد ها باشد و اصلا شوخی نیست. دموکراسی بازیچه و مسخره ای نیست، صدها بار و صدها جا آزمایش شده و جواب پس داده، دموکراسی در کنار سایر اکتشافات و اختراعات بشری مانند اینترنت و جریان الکتریسته و... که زندگی را آسام میکند ساخته و طراحی و پرداخته شده تا شرایط بهتری را برای بشریت به ارمقان بیاورد؛ خواهیم دانست چرا...

خود کلمه دموکراسی از کلمه دمو "در زبان یونانی به معنی مردم" ایجاد شده است و دموکراسی را به شایستگی تمام به "مردم سالاری" ترجمه کرده اند. سابقه دموکراسی به یونان باستان برمیگردد اما دموکراسی به شیوه جدید را بعد از انقلاب بزرگ فرانسه میدانند. در سرزمین ما نیز سابقه دموکراسی به انقلاب مشروطیت بر میگردد و مشروطیت کلمه ای بود که از کلمه دموکراسی بر گرفته بود، شایان ذکر است دموکراسی از فراورده های مدرنیسم و یا تجدد است، دموکراسی را نباید در دوران پیشامدرن جوامع دنبال کرد.

همانطور که گفته شد قدرت فساد می آورد و عدالت را از بین خواهد برد، قدرت مطلق هم فساد مطلق میاورد، توجه داشته باشید که مفعول در اینجا ابداً اهمیتی ندارد، چه قدرت مطلق را به شاهزاده رضا پهلوی، چه به حزب کمونیست کارگری چه به هر چیز، شخص، گروه، حزب دیگر، صرف این فعل آن مفعول را فاسد خواهد کرد و تمام تلاش باید بر این باشد که این تمرکز قدرت و وجود قدرت مطلقه بطور کلی وجود نداشته باشد! اشتباه را نباید تکرار کرد، چاره این مشکل بزرگ دموکراسی است! برای حل این مشکل در یک حکومت دموکراسی نهادها را آنقدر باید خرد کرد که بتوان آنهارا مهار کرد و خطر فاسد شدن آنها را ضایع شدن حقوق سایر انسانها را بطور کلی از میان برداشت. تفکیک قوا و استقلال مطلق آنها از یکدیگر از مضامین همین اندیشه دموکراتیک است.

تعریف متفاوت دو واژه حق (درست و غلط) و شیوه رسیدن به معرفت (شناخت صحیح) دو مفهوم بود که به شکل گیری دموکراسی انجامید. باید دانست حق چیست و ملاک تشخیص آن چیست، مفاهیم دینی اینگونه بیان میکنند که دین و مذهب ما حق است و سایر ادیان باطل هستند، منطق دینی منطق دو دویی، سیاه سفید، خیر و شر، صفر و یک است، درحالی که در دنیای واقعی و در علم هرگز چنین نیست، علم قطعیت را بر نمیتابد، علم و روش علمی فکر کردن مبتنی بر ظن و تئوری و نظریه و فرضیه است تا یک سری حقایق غیر قابل انکار که انکار آنها موجب مرگ است. درست و غلط به آن معنی که در دین مطرح میگردد کاملا خرافی و غیر واقعی است. توجه داشته باشید که در گذشته افراد خیلی سریع به یقین میرسیدند و حتی انا الحق میگفتند. گویا آدمها هرچه احمق ترند بیشتر و زود تر به یقین میرسند و این جزم اندیشی چیزیست که دشمن اصلی دموکراسی است. درست و غلط در علوم انسانی و تصمیماتی که انسان میگیرد به معنی مطلق به هیچ عنوان وجود ندارد بلکه کاملا نسبی است، حال که حقیقت مفهومی نسبی است، از کجا معلوم کدام حقیقت درست تر است؟ دموکراسی در همینجا به کمک بشر می آید، احتمال اینکه یک جمعیتی یک اشتباهی را بکنند، کمتر است تا اینکه یک نفر یک اشتباهی را بکند، بنابر این تصمیم گیری را با توجه به رای اکثریت قرار میدهند. اینکه امروزه رای گیری یک چیز کاملا قبول شده است صرفا مربوط به دنیای مدرن و امروزی است، در گذشته اهمیت رای گیری و دموکراسی برای بشر مشخص و بدیهی نبود و اگر امروز هست باید آنرا بخاطر زحمات بی دریغ هزاران نویسنده و فیلسوف و شاعر و اندیشمند و ... دانست.

شیوه شناخت و معرفت نیز از عوامل دیگر پیدایش دموکراسی بود، خردگرایی و سکولاریسم، روش درست فکر کردن و رسیدن به حقایق (حقایق مسلماً علمی وغیر قطعی هستند) را به بشر نشان داد، و علت ها و معلول ها همگی زمینی و این جهانی میشوند.

دو مولفه و رکن بزرگ را میتوان در تعریف دمکراسی برشمرد:

· پلورالیسم )کثرت گرایی(

· حقوق بشر

پلورالیسم یا کثرت گرایی را میتوان وجود انواع و اقسام اندیشه ها در اجتماع و دارایی از حقوق مساوی برای آنها دانست، پلورالیسم در مقابل توتالیتریسم تعریف میشود. نظام و اجتماعی پلورال و کثرت پذیر است که به همه گونه اندیشه اجازه حیات بدهد، نیاز به اندیشه های مخالف در جامعه چیزیست که همه باید آنرا درک و قبول کنیم و برای آن بکوشیم. گروه ها و افراد جزم اندیشی وجود دارند که همانطور که گفته شد حقیقت را مطلق میدانند . این جزم اندیشی همواره از تعصب عمیق طرفداران یک عقيده حکایت میکند.

مثلا هرگاه لنین و یا مارکس را حقیقت مطلق و قطعی بدانید( در حالی که چنین اندیشه ای ضد علم است( بدانید آنگاه به عرصه جزم اندیشی وارد خواهید شد و به کف اقیانوس بیپایان حماقت فرو خواهید رفت و مرگ و ایستایی و نیستی را برای آن اندیشه ای که طرفدارش هستید به هدیه خواهید برد.. ما باید درک کنیم که نیروهای مخالف ما، همانند آیینه ای هستند که زشتیها و زیبایی های مارا منعکس میکنند، ما همواره به منتقد و مخالف نیازمندیم، چرا که اشکالات مارا به ما نشان خواهد داد و کیفیت اندیشه و تفکر و عمل را تنها با وجود رقیب میتوان بالابرد. بنابر این هر اندیشه ای که داریم باید به دنبال ایجاد تریبون و دادن میکروفون به دست مخالف اندیشه خود باشیم نه این که سعی در حذف مخالفان داشته باشیم.

وقتی در جامعه ای منتقد وجود دارد کیفیت اندیشه ها در آن جامعه بالاخواهد رفت. نباید فکر کنیم که اگر همه مثل ما فکر کنند پیشرفت و موفقیت دست یافتنی تر خواهد بود. تا وقتی ارزشهای دموکراتیک در میان ماها به وجود نیایید و آنهارا قبول و تایید و حفاظت نکنیم دموکراسی ای نخواهیم داشت. باید مخالفان اندیشه خودمان را مکمل اندیشه های خودمان بدانیم و بدانیم که به آنها نیاز داریم، ما در جامعه مان به احزاب کمونیست، سوسیالیست، مجاهد، حزب اللهی، ناسیونالیست و تمام اندیشه ها تا جایی که پایشان را از گلیم حقوق بشر دراز تر نکنند نیاز داریم. لازمه اقتدار کشور و جامعه وجود پلورالیسم در آن جامعه است.

آزادی به معنی مطلق وجود ندارد، آزادی خود یکنوع محدود کردن است، هر انسانی قبل از اینکه مسلمان، بی دین، مسیحی، زرتشتی، ایرانی، افغانی و یا هرچیز دیگری باشد باید بیاموزد که یک بشر و یک انسان است! حال هر انسانی حقوقی دارد که برای همه انسانها یکسان است، آن حقوق را قوانین جهانشمول حقوق بشر مینامیم. حقوق بشر از هر قانون بشری ای بالاتر است و هیچ قانون بشری زمینی یا زیر زمینی یا آسمانی ای حق ندارد این قوانین را زیر پا بگذارد. ادیان اجازه پیاده کردن قوانین ضد قوانین حقوق بشر را ندارند. حقوق بشر مرز دموکراسی است. بعضی ها میگویند، نمیتوان نظر جمع را همیشه درست دانست، اگر جمعی تصمیم گرفتند که شخصی را باید کشت، آیا باید اورا کشت؟

افلاطون را میتوان بعنوان یکی از قدیمیترین دشمنان دموکراسی و آزادی برشمرد، افلاطون نمی فهمید چرا باید جمعی تصمیم بگیرند که به استاد او سقراط جام شوکران بدهند و اورا بصورت قانونی و رسمی بکشند. افلاطون در تصویر شهر ایدآل خود حکومت صحیح را حکومت عده ای افراد آموزش دیده و شایسته بعنوان حاکم میداند نه حکومت مردم بر مردم. چیزی که دموکراسی در زمان افلاطون کم داشت همین حقوق بشر بود، اگر در زمان افلاطون چنین مفهومی وجود داشت احتمالا وی چنین نظری در باب دموکراسی نمی داد. حقوق بشر مرز دموکراسی و پاسخ به این شبهه افلاطون و بسیاری از آدمهای امروزی به دموکراسی است، در تعلیمات ارسطویی است که ارسطو نظریات استاد خود افلاطون را زیر سوال میبرد و ارزشهای دموکراسی را مجدداً مطرح میکند و از آنها دفاع میکند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر